قالب وبلاگ

تحقیقات آموزشی   EDUCATIONAL RESEARCH
Educational Research  تحقیقات آموزشی سنجش و اندازه گیری آموزش تدریس روش تحقیق 
لینک های مفید

اقسام تفکر:

تعریف تفکر

تفکر حصولی و حضوری

خلط و اشتباه تفکر حصولی و حضوری

مراتب فکر

اقسام فکر

تفکر قلبی، قالبی، قلابی

تفکر آماده گر

تفکر وجود

فکر و عمل

 

تعريف تفکر

بنده بايد تفکر را تعريف کنم، از اينجا ميروم به "خلاف آمد عادت" و طرح تفکر ميکنم. تعريف تفکر حقيقی خلاف آمد عادت است و پرسش حقيقی خلاف آمد عادت است و اين خلاف آمد عادت تفکر اصيل است و آن تفکر اعتيادی منطقی تفکر نيست پرسش خلاف آمد عادت از امر خلاف آمد عادت تفکر است. چنانکه حافظ امر خلاف آمد عادت را چنين ميگويد :

سالها پيروی مذهب رندان کردم

تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه

قطع اين مرحله با مرغ سليمان کردم

از خلاف آمد عادت بطلب کام که من

کسب جمعيت از آن زلف پريشان کردم

سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد

که من اين خانه به سودای تو ويران کردم

امر خلاف آمد عادت اول از هر چيز خداست و اگر به حقيقت انسان بر خلاف آمد عادت پرسيد خدا کيست ؟ زمان باقی چيست ؟ اجمالا خدا به سراغ آدم میآید و زمان باقی و وجود اصيل به یک معنی دیگر که امروز میگوئیم. اين توضیحی است که اين "پرسش خلاف آمد عادت از انر خلاف آمد عادت" عبارت از "تفکر" است و بعد از آن اجمال در پرسش، وقتی میخواهد که تفصيلا پاسخ داده شود. 

 

تفکر حصولی و حضوری

این کلمه"فکر" که در قرآن آمده اساسا غیر از اصطلاح عربی "عقل" است. دو معنی به آن داده اند، یکی عبارت از "فکر حصولی" است که تعریف آن در آثار معمولی فلسفی آمده است که به آن میگویند: "الفکر حرکة النفس من المبادی الی المراد" یا " الفکر ترتيب امور معلومه للتادی الی المجهول". در فکر حصولی انسان میخواهد از معلوم به مجهول برسد . یک معادله ای بدستش داده اند، از شما یک مساله ریاضی میپرسند، حرکت میکنید به مبادی و به مبادی که رسیدید، میگردید تناسب را پیدا میکنید، برمیگردید تا مطلب روشن شود. معمولا در کتابهای فلسفی فکر به معنی تفکر حصولی بکار برده شده است. حتی محی الدین عربی تعبیر نظر فکری" را که استعمال میکند منظورش "تفکر حصولی" است . تفکر حضوری گاهی در آثار عرفا استعمال شده مثل شیخ محمود شبستری که میگوید :

تفکر رفتن از باطل سوی حق

بجزو اندر بدیدن کل مطلق

شبستری فکر را به معنی حضوری لفظ بکار میبرد، حتی در سوالهائی که از او میکنند ، از جمله اینکه :"تفکر حصولی چیست؟" ، او میگوید خوب نیست:

ره دور و دراز است آن رها کن

چو موسی یک زمان ترک عصا کن

هر آنکس را که ایزد راه ننمود

ز استعمال منطق هیج نگشود

شبستری در باب فکر میگوید تفکر حصولی یعنی "تعقل به معنی حصولی" که در آن حرکت هست و غرض و غایتی دارد:

کسی کو عقل دور اندیش دارد

بسی یرگشتگی در پیش دارد

ز دور اندیشی عقل فضولی

یکی شد فلسفی دیگر حصولی

وقتی انسان به تفکر حصولی میرود آیا هدف- به اصطلاح امروزی ها- "تفکر حضوری" است؟ تفکر حضوری چگونه است ؟

تفکر حضوری ورای این مسائل است . تفکر حضوری امر ساده ایست، غرضی در آن نیست. مطلوبی در آن نیست. هیچ مشکلی را حل نمیکند. رازی را حل نمیکند. این تفکر تقوی میخواهد، ورع میخواهد، یعنی پرهیزگاری میخواهد - ورع پرهیزگاری است نه تقوی- این معنی پرهیز یک چیز ساده ایست که میشود ورع، ولی امر ورع شرط است، ورع اصلا با "هدف بازی" و "پیاده کردن" و این الفاظ سرو کار ندارد. آدم، اهل ورع و تقوی را زود میشناسد، لازم نیست که معلومات داشته باشد. تقوی به معنی نگهداشت است از ریشه وقایه نگاه خاصی است که انسان میکند که با خوق اجلال و با تفکر تحقق پیدا میکند، آن آدمی که تقوی دارد اهل تفکر است اما بشر کنونی بی تقواست و بی ورع.

وقتی هیدگر میگوید "علم فکر نمیکند" یعنی تفکر حضوری ندارد . تفکر علمی تفکر حصولی است . هیدگر این تفکر حصولی را در مطاوی آثارش به "تفکر حسابگر" تعبیر میکند در برابر "تفکر معنوی". تفکر حسابگر اعم از این است که تفکر کیفی باشد یا کمی. معمولا انسان نقشه میکشد به جائی برسد ، هر چند با ریاضیات نقشه نکشد باز هم تفکر او تفکر حصولی است و اساس آن هم همان عقل دوراندیش است.

این که هیدگر میگوید علم فکر نمیکند، مقصودش این نیست که: "ای عالم تو فکر بکن". اساسا کار علم تفکر حصولی است نه حضوری. عالمی است دارد مساله ریاضی حل میکند. یکبار هم به حقیقت میرود ، رو به خدا میکند، نماز میخواند آنجا تفکر حضوری دارد. آن وقتی که میرود و اهل تقوی میشود دیگر تفکر حصولی نمیتواند داشته باشد. در اینجا تفکر حضوری بروز و ظهور میکند. حالا بعضی بر میدارند میگویند در قرآن آمده فکر کن.. اینها تفکر را به معنی حصولی لفظ تفسیر میکنند. وقتی قرآن میگوید بروید علم یاد بگیرید نظر به تفکر حصولی ندارد. تفکر در قرآن تفکر حصولی نیست چنانچه در روایات نیز تفکر چیزی غیر از تفکر حصولی است. تفکر حصولی در مرتبه اختیار است انسان در این مرتبه عقل و اختیار دارد. تفکر حصولی یعنی تعقل، یعنی عقل معاش. انسان دو عقل دارد یکی عقل معاش است و دومی عقل معاد. در عقل معاش با فکر حصولی فکر میکند. یک وقتی انسان از تفکر حصولی دست برمیدارد عقل معاش تبدیل به عقل معاد میشود . به یک معنی میتوان تفکر حضوری را به تقریب به عقل معاد برد. با عقل معاد انسان که چرتکه نمی اندازد.

 

خلط و اشتباه تفکر حصولی و حضوری

من بارها این شعر حافظ را برای شما خوانده ام:

روز در کسب هنر کوش که میخوردن روز

دل چون آینه در زنگ ظلام اندازد

آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب

گرد خرگاه افق پرده شام اندازد

 باده با محتسب شهر ننوشی زنهار

که خورد باده ات و سنگ به جام اندازد

خلط و اشتباه تفکر حضوری با حصولی باده با محتسب شهر نوشیدن است، باده با نفس اماره نوشیدن است، باده با شیطان نوشیدن است:

آن زمان وقت می صبح فروغ است که شب

 گرد خرگاه افق پرده شام اندازد

شب است، راز و نیازی با خداست، انسان عقل معاشی دارد، کار میکند، فکر حصولی اش را بکار میاندازد، ولی اگر انسان با خویش و خدای خویش خلوت نداشته باشد و به معنای حضوری لفظ اهل تفکر نباشد، تفکر حصولی هم تالی فاسد پیدا خواهد کرد، مثل علم امروز. وقتی تفکر حضوری نبود علم و صنعت کارش به وضع امروزی میکشد. پس بیائیم علم و صنعت را رها کنیم ؟ این که نمیشود، تفکر حضوری باید شرط علم و صنعت باشد، تفکر حضوری اصیل هم که تا پس فردا نیست، اقلا باید توجه به تقوی و تفکر حضوری و ورع داشته باشیم. اگر قرار شد تقوی و ورع و تفکر حضوری که امر ساده انسانی است از بین برود، علم ورزی و مال ورزی وبال بشر میشود.

بنابراین من میگویم علمی که میشود تفکر حصولی آن صحیح باشد علوم طبیعت و ریاضی است اما اگر امروز شما رفتید به علوم انسانی و حتی فلسفه این تفکر حصولی قلابی است. علوم انسانی و فلسفه امروز فکر میکند اما فکر حصولی قلابی و در این مقام علوم انسانی و حتی فلسفه که به وراجی افتاده رابطه اش با تفکر حضوری قطع شده است، مثل امروز. در این مرتبه نه تنها تفکر حضوری در کار نیست تفکر حصولی آن نیز قلابی است، تفکر حضوری که نباشد علم و فلسفه نیز به وراجی میافتد تفکر حصولی هم تبدیل شده به تفکر حصولی قلابی، تفکر حضوری هم جائی ندارد البته هنر در مقام تفکر حضوری هست ولی هنر جدید بازگشتش به اهوای نفس است

بشر تکلیف دارد که به تفکر آماده گر و انتظار آماده گر بپردازد تفکر آماده گر یکی از تفکرات حضوری است 

 

مراتب فکر

حالا در باب مراتب سطحی و عميق فکر انسان. انسان گاهی در یک ساحت علمی احکام را بيان میکند. مثل: "دودو تا چهار تا درست است" "دو دو تا شش تا غلط"، حالا اگر شما دو دو تا چهار تا را ببريد تا آخرين مرحله رياضی، به ميدان علم رفته ايد که ميدان درست و نادرست است، ميدان غلط  و صحيح است.

یک وقت پرسش از ماهيات اشیاء میشود، در اینجا "عمق" در کار می آید یا عميق فکر میکنيد یا سطحی. در مرتبه حکمت و فلسفه است که در آن مقام "سطحیت و عمق" در کار می آید نه در علوم. کار علوم تعمقی نيست ، علوم "تدقیقی" هستند.

در خودآگاهی شما سطحی فکر ميکنید یا عميق. مثلا میگوئيد: "فکر ارسطو عميق است" و یا "ببینیم کانت یا هگل عمیق فکر کرده اند يا نه؟".

یک مرتبه است که انسان از این ماهيات به معنی خودآگاهانه لفظ ميگذرد. یک وقت است که از این مرتبه نيز انسان بالاتر ميرود که نه عميق فکر میکند و نه سطحی، نه درست و نه نادرست. در اینجا " تفکر والا" سراغ آدمی می آید، در اینجا پستی و بلندی است. تفکر والا به "ساحت سوم تفکر" تعلق دارد. تفکر والا به انبیاء و اولیاء مربوط است که در قرآن آمده و ما را دعوت به حق ميکند. فلسفه و علم "والائی" ندارد، اما این تفکر فلسفی عمیق است که تفکر والا را اصيل میگیرد. علم و فلسفه به عبارتی حجاب اند و مانع از این هستند که انسان به اصل ذاتش که الهش و خدایش باشد برسد، اما با تفکر والا انسان به آن باز میگردد.

دیدید که از سه تفکر گفتم. بنده "تفکر قرآنی" را "تفکر والا" ميدانم . تفکر عبارت است از شعر شبستری{تفکر رفتن از باطل سوی حق   به جزو اندر بدیدن کل مطلق} . حافظ از مرتبه حکمت فلسفی گذشته، اما ما چه میکنیم ؟ میخواهیم حافظ را به خودآگاهی بر گردانیم و ادراک کنیم و یا وقتی میخواهیم قرآن را به سطح تفکر فلسفی بیاوریم و ادراکش کنیم و گاهی بدتر میخواهیم قرآن را تابع علم حصولی قرار دهیم. با تفکر علمی "راز" میرود و این حوالت تاریخی صد ساله مشروطه است. شعر ، هنر و سیاست ما همه در دست فراماسونری و امپریالیسم است بخصوص بعد از مشروطه با امثال "دشتی" ها گر چه فراماسون نبود . حالا وظیفه ما تزکیه است با مبارزه با تفکر سید جمال و امثال او، مبارزه با اکثر ادبیات و تاریخ ما و با کونسیانس و وجدان پوپر و وجدان حقوقی کانت و تابعان او و دفاع از فتوای باطن اسلامی .

 

اقسام فکر

اسماء اساس فكر بنده است، اما فكراقسامي دارد براي من :

يكي فكر علمي به معني جديد لفظ است. فكر حسابگرانه است. مي‌رود تا مرتبه اي كه فكر مي‌شود فكر كمي، مثل فيزيك جديد. فكر علمي جدید با كميت و رياضيات كه جدا نيست. گاهي هم ممكن است كه يك كسي در اين فكر علمي آنقدر تكامل (!) پيدا كند كه بگويد قرآن هم تفكرش تفكر علمي است! چنانكه صد سال است كه چنين كوششي انجام مي‌شود. اين چنين " بازگشتي به قرآن" مستلزم موقفي از مواقف تاريخ و ميقاتي از مواقيت تاريخ است. اين، خودش يك نحو فلسفه است، فلسفه‌اي كه در علم تصلب (شفتگي) پيدا كرده، فلسفه جايي نرفته. مي‌گوئيم علم اصالت دارد. خوب، ولي همين فلسفه است كه در علم جديد تصلب پيدا كرده است.

بنابراين فكر اقسامي دارد. يكي اين فكر است، اين فكر حسابگرانه به حسابگري علمي نه قبل از تماس با غرب وجود داشته و  نه در قرون وسطي و نه حتي در يونان . اجمالا چرا!‌ براي اينكه رياضيات فكر كمي است و طبيعات دوره جديد نمي‌تواندمنفك از رياضيات باشد. يك طبيعيدان سابق تفكرش كيفي است. اما تفكر علمي جديد نمي‌تواند كمي نباشد و اين خود – به يك معني- يك نوع بخششي است و بهره‌ اي است كه حوالت انسان شده است. تا لي فاسده هم داردكه بيان مي‌كنم. من اين فكر را فكر" موافق عادت " نام مي‌گذارم و يك فكر ديگر است كه خلاف آمد عادت است. خود اين " تفكر خلاف آمد عادت" دو قسم مي‌شود. در تفكر خلاف آمد عادت پرسش از ماهيات اشياء به ميان مي‌آيد، پرسش ازماهيات اشياء دو جور است. يكي پرسش فلسفي است كه تمام شده است و ديگر پرسشهاي خلاف آمد فلسفي نمي‌شود و پرسش خلاف آمد  فلسفي در پرسشهاي علمي تمام شده است.

بارها من اين ابيات را تكرار كردم . براي اينكه خودم كمتر سخن گفته باشم و توجه شما را به كلمات بزرگان و متفكران بزرگ اسلامي جلب كرده باشم.

فلسفـي خود را ز انديشه بكشت      گو ورا كورا سوي گنج است پشت

گو بدو چندان كه افزون مي‌دوي     از مـــراد دل جداتـــر مي‌شــوي

جاهدوافينا بگفت آن شهريار         جاهــد وا انا نگفت اي بي قــرار

تفكر فلسفي خلاف آمد عادت است و مولانا رد كرد. پس اين تفكر خلاف آمد عادت يا به تعبير ديگر "نابهنگام" را رد كرد براي اينكه ما را به تفكر خلاف آمد عادت ديگري ببرد، پرسشي ديگري از ماهيات و جواب به ماهيات:

عجز از ادراك ماهيت عمو                            حالت عامه بود مطلق مگو

اگر از ماهيات اشياء نپرسيدي ، ‌اين " وفاق آمد عادت" است ، عرف و عادت است. البته در عرف و عادت اوقاتي انسان دارد كه از ماهيات پرسش مي‌كند،‌چه از لحاظ فلسفه چه از لحاظ علم.

ز آنكه ماهيات و سرسر آن            پيش چشم كاملان باشد عيان

قرآن از سرسر ماهيات پرسش مي‌كند. حالا اين پرسش از سرسر ماهيات به معني وحي خاص معنايش اين است كه هر انساني بايد برود تا آن پرسش؟ نه! اين سرسر ماهيات كه قرآن پرسيده ممكن است كه انسان تماس با آن پيدا كند. چندانكه بيشتر تماس پيدا  كند ، با آن "نابهنگام" و "خلاف آمد عادت" توحيدش زيادتر است تا به مقام حق‌اليقين مي‌رسد. مي‌‌رسد به مقام ولايت (به فتح او).

در باب ولايت و ولايت مي‌توان به كتب مراجعه كرد،‌منهم در باب ولايت (به فتح واو) و ولايت (به كسر واو) نظر تفصيلي دارم. و سالهاست كه اين زمينه فكر مرا به خود مشغول كرده است.

برحسب ادوار تاريخي پرسش ا زماهيات فرق مي‌كند. و علم‌اليقين وعين اليقين و حق‌اليقين هم برحسب اين ادوار فرق مي‌كند و بسته به آن اسمي است كه انسان مظهرش است.

مولانا طرفدار علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين است، ‌در فلسفه هم علم اليقين وعين اليقين و حق اليقين هست. در افلاطون هم هست. اينها با هم چه فرق دارند؟ مسئله اسمي است كه مظهرش هستند. مثلا فرض كنيد مي‌گويند كمال حق اليقين درهنر است ، هنر يقين حقيقي است،

اين سه ساحت حيات انسان  ـ آگاهي، خودآگاهي و دل آگاهي ـ تاريخي است. يعني تابع اسمي است كه انسان مظهرش است.

امروز ما مي‌خواهيم از علم‌اليقين و عين‌اليقين و حق‌اليقين پرسش كنيم  ولي توجه كنيم كه پشت سرما صورت نوعي و اسمي است كه غربي مظهرش است، از طرف ديگر صد سال است كه من غربزده هستم.

بنابراين تفكر هم سه قسم است، يك تفكر تفكر علمي است كه بهنگام است،اجمال يا تفصيل، حتي تفكر علمي هم وقتي يك مقدار تفصيل پيدا  كرد مي‌رود به تفكر عيني، اين خلاف آمد عادت مي‌شود. مثل تئوريهاي علمي جديد.

يك تفكري است عيني يعني " خودآگاهانه"  و يك تفكري است حقيقي يعني " دل آگاهانه تفكر حقيقي كه دل آگاهانه است، خلاف آمد عادت است. تفكر عيني و پرسش از ماهيات هم خلاف آمد عادت و نابهنگام است.

بنده مي‌خواهم بگويم كه آن تفكري كه قرآن ما را به آن دعوت مي‌كند. تفكر" نابهنگام" و "خلاف آمد عادت" است. تعقلش هم همينطور. تذكرش هم همينطور. اين مراتب همواره از خوف و مراحل مختلفش بياييد تا سبحان‌الله بايد طرح شود. خوف است، وجل است، رهبت است، اشفاق است و خشيت است. خود نماز تفكري است. مهمتر از همه اينها خشيت است. تذكري كه قرين با خوف باشد، خشيت است. با اين تفكر است كه انسان اوقاتي پيدا مي‌كند و از اين تفكر عادي و اعتيادي كنده مي‌شود. دوباره بر مي‌گردد به عبادت الله و به اطاعت و به مراعات احكام دين.

ديوان مولانا همواره ما را دعوت به تفكر مي‌كند كه آن تفكر خلاف آمد عادت و نابهنگام است و در اين تفكر خلاف آمد عادت است كه انسان مي‌تواند قرب خاصي با " الله" پيدا كند، كسب "جمعيت" بكند.

خواجه عرفان مي‌گويد، من نمي‌گويم :

از خلاف آمد عادت بطلب كام كه منكسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم.

اين زلف پريشان چيست؟ زلف پريشان ظلمات است كه انسان در مقابلش خوف پيدا مي‌كند. تا آخرين مرحله‌اش كه بعضي از متفكران ما نامش را گذاشتند. " خوف اجلال" ، مصداق خوف اجلال همان سرسر ماهيات است :

        زانكه ماهيات و سرسر آن     پيش چشم كاملان باشد عيان

اين مرتبه مرتبه ولايت – بفتح واو – است. اين مرتبه ، مرتبه ائمه اطهار و اوصياء دين است. پيغمبر اسلام هم مقام ولايت- بفتح واو- دارد.

اصلا طرح " اسم" خلاف آمد عادت است. به چه معني مي‌گويم خلاف آمد عادت است؟ درمرتبه خودآگاهي و يقين علمي،‌كه معمولا ما طرح نمي‌كنيم، وقتي طرح نكرديم به يك نحو مفهوم تكامل به سراغ ما مي‌آيد. يك " اسمي" است كه تكامل پيدا كرده است و آن اسم فرض كنيد "هراكليتوس" ، "سقراط" ،" افلاطون" و " ارسطو" همينطور تكامل پيدا كرده و آمده تا زمان حاضر! بنابراين يك اسم را مي‌گوئيم كه تكامل پيدا كرده، تغيير پيدا كردهو انسان مظهر آن اسم است!.

 

تفکر قلبی، قالبی، قلابی

مسائل نظری یا قرین با نظر عام شامل است یا از قبیل کلی گوئی یا جزئی گوئی یا از جنس کلی بافی و جزئی بافی. نظر عام و شامل یعنی نظر حکمی اعم از فلسفه و کلام و حکمت اشراق و تصوف، کلی گوئی دقیق یعنی بیان قوانین علمی طبیعت و ریاضی. اما کلی بافی و جزئی بافی را عرصه وسیعی است اعم از حکمت و علوم انسانی قلابی و غیره و از اینجا تفکر را نیز میتوان به سه قسمت قلبی و قالبی و قلابی همچون آزادی قلبی و قالبی(یعنی صوری) و قلابی منقسم گرفت.

اخیرا برخی از علمای علوم اجتماعی و فلاسفه تحت عناوین مورفولوژی و آرکئولوژی و تیپولوژی(طباع شناسی)درباره صورت تمدنها بحث کرده اند اما از آنجا که غالبا تفکرشان مبتنی برتذکر تاریخی و توجه به معنی حوالت تاریخی نیست ، من این نوع تفکر را تفکر قالبی یا صوری مینامم . تفکر قالبی وقتی انحطاط و ابتذال پیدا کند و تکراری و تقلیدی شود به صورتی در می آید که من آن را تفکر قلابی میخوانم . در مقابل تفکر قالبی تفکر قلبی قرار دارد.

گفتم که در عصرحاضر تفکر سه تاست  – تفکر قلبی است یا قالبی یا قلابی. در جهان امروز یک تفکر قلبی است، تازه اگر تفکر قلبی شد این قلبش فرش شیطان است نه عرش رحمان . یکی هم تفکر صوری است، قالبی است، یعنی فلسفه است، یعنی معقولات ثانی بر حسب اینکه قلبش عرش رحمان باشد یا فرش شیطان. یکی هم تفکر قلابی است، این نه اصلا تفکر قلبی دارد اعم از اینکه قلبش قلب غربی باشد ، قلب شیطان زده باشد یا رحمان زده باشد یا اینکه سیر فلسفی و حکمی اعتباریات فلسفی و معقولات ثانی کرده باشد . این یک دفعه ممکن است یک حرفهائی بزند ، حالا من نمیخواهم بگویم چی و کی ، لطف میکنید ؟ حالا در مقابل این جریانات عنقا را بیاد من آوردید اشکالی ندارد ، میان پیغمبر ها جرجیس ! از این چیز ها زیاد بود یکیش هم این دسته بودند که شما مثال زدید.

 

تفکر آماده گر

حقيقت به يك معني «ناپوشيدگي و تجلي» است. اما حقيقت وجود چيست؟ شما چه مي‌گوييد. اين در متافيزيك نيامده، در مدتي كه با شما حرف مي‌زدم مي‌خواستم براي اين مطلب مهيايتان بكنم. حقيقت وجود «زمان باقي» است و حقيقت زمان باقي «الله». پس پرسش از وجود و موجود و زمان باقي و الله دنبال هم‌اند. حالا در واقع مي‌توان اين حقيقت را گفت كه اين موجود آنچه بدان موجود است چيست؟ يا ما به الموجودش چيست؟ پاسخ «وجود»ش است. حال ما به‌الوجود وجود چيست؟ «زمان باقي» است، ما به‌الزمان زمان باقي چيست؟ الله است. زمان باقي را بنده در قرآن ديده‌ام، نامش را مي‌گذارم بقيه الله. حال چه نسبتي است بين زمان باقي و الله كه اسم است؟ اينجا بايد از نو پرسش كرد. پرسش‌هايي كه در گذشته شده بازگشتش به طاغوت است. حال از نو عالم مقتضي آن است كه در «تفكري ديگر» از حقيقت موجود و وجود و بقيه الله و الله پرسيده شود، از بقيه الله كه امام زمان مظهر آن است. اين عبارت از آن است كه من به نام «تفكر آماده‌گر» و «انتظار آماده‌گر» خوانده‌ام.

 

تفکر وجود

ببینید بارها به شما گفته ام که تفکر، "تفکر وجود" است اما وجودی که هیدگر میگوید غیر از وجود فلاسفه است. ببینید یک وجودی است که ارسطو و افلاطون فکر میکرده، هیدگر نمیخواهد به آنها بازگردد یک تفکر وجود دیروزی است که تمام شده است، یک تفکر وجود پریروزی و پس فردائی است که فراروی ماست، "وجود" هیدگر اصلا وجود مصطلح فلاسفه نيست، "وجود" که مظهر بطون است حادث است و داده شده، انسان هم در این میان هست، وجود دیروزی وامروزی در صنعت تمام شده است یک چیز کره زمین را دارد میگرداند، یک وجود، کدام وجود؟ همان وجودی که در صنعت ظهور میکند یا در علمی که صنعت عمل آن است و علم هم که مقدمه و وسیله صنعت است تمام شده است.     

 

فکر و عمل

شما الآن بخودتان نگاه کنید، هیچ کس فکر نمیکند، نمیتوانید برای سیاست برنامه بدهید، مطالبی مینویسید که فردا نتایجی از آن گرفته نمیشود، با اين همه توجه بیغرضانه بدون اینکه هدفی در آن باشد اعمالی انجام میدهید با قطع نظر از اینکه از لحاظ سیاست مملکت به کجا خواهد کشید، ببینید از مسائلی که در باب تفکر آماده گر است و هیدگر در پایان کتاب تفکر به آن توجه میدهد، مساله تفکر است و بیغرضی، البته تفکری که هیدگر در پایان کتاب تفکر به آن توجه میدهد بسیار اساسی است. البته تفکری که هیدگر میگوید تفکر من و شما نیست، صورتی دیگر دارد. هیدگر کلمه تفکر را از لغتش آغاز میکند، برای هیدگر کلمه فکری که ما میگوئیم دنکن  denken  و گدانک  gdanke است و سپس میگوید تفکر داعی به کیست ؟ تفکر به چه دعوت میکند ؟ این تفکر را بین تفکر وجود و تفکر انسان میگیرد، در اواخر کتابش میآید چند جمله میگوید: "تفکر به دردی نمیخورد"، "تفکر رازی را حل نمیکند"، چه نیست و چه نیست. یعنی چه؟ یعنی شما در آناتی یک کارهائی انجام میدهید که اصلا "چرا" در آنها نیست بی غرض است. در جائی دیگر که معنی اش همین است، میگوید اصلا وقتی شما چرا و علت در کار میآورید تفکر حصولی در کار میآید، مثالی میزند و یک شعری از عارفی آلمانی بنام آنژلیوس سلسیوس در قرن پانزدهم شانزدهم نقل میکند، آنژليوس سليوس میگوید "گل میشکوفد" و در دنبالش نمیگوید برای اینکه میشکوفد. لغت ویل weil آلمانی است که استعمال میکنند من آنرا "از بهر" ترجمه میکنم. پس عبارت چنین میشود "گل میشکوفد از بهر اینکه گل میشکوفد"، برای اینکه وقت شکفتن گل است، میخواهد برود به "وقت". اگر انسان اهل وقت بود، وقت پیدا میکرد. انسان وقتی دارد که در آن نقشه میکشد و غرض و برنامه دارد و مقاصدی را سوار ه و پیاده میکند که این هم بجای خود در تفکر حصولی صحیح است. ببینید در شعر حافظ هم به بیغرضی اشاره رفته و چند جا آمده است من چند بار خوانده ام، از طرفی بدانید که تفکر اصیل با عمل یکیست، حتی عملی که هنرمند نقاش میکند. برای چه؟ چون اصلا چرا ندارد، وقتی هنر مند یک عمل انجام میدهد بیغرض است، میگویند بی هدف -هدف غلط است- و در مرتبه روز و کسب ادب صحیح، اما مواقعی هست که هدف هم میرود، وقتی هدف رفت، تفکری که عین عمل است میآید، عملی که حافظ در باب آن میگوید:

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند

ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

این عمل در دیر مغان عین تفکر است، عین عملی است که هیچگونه جهتی ندارد، یک عملی انجام میدهید که بروید به بهشت، یک عملی انجام میدهید که پول پیدا کنید، غلط نیست، عملی انجام میدهید که عالم فیزیک شوید، آنهم صحیح است، در این مرتبه غرضورزانه هنرمند نیستید! یک مرتبه انسان اهل هنر به معنی شریف لفظ است، آنجا تفکر در کار میآید، عمل و فکر یکیست، در حالی که در مرتبه حصولی نظر و عمل جداست، اول نظر و بعد عمل اما در مرتبه حضور نظر و عمل عین هم هستند، شاعری که دارد شعر میگوید از موقع گفتن شعر نظر و عملش یکی است، اصلا باهم تطبیق میکند، قول و فعل و فکر یکی میشود و چنانکه هیدگر در یک رساله عین این مطلب را گفته حالا یک شعر از حافظ میخوانم:

حافظ خام طمع شرمی از این قصه بخوان

عملت چیست که مزد دو جهان میخواهی

مرادش عبارت از عمل زاهدانه دوره خودش است که اشخاص هی میرفتند نماز میخواندند و طاعت میکردند تا دوباره قصر فردوس به آنان داده شود، چنانچه امروز انسان میرود و عقل خود را بکار میبندد تا به مقصودی برسد، این غلط نیست منتهی غرض حکمت انسی این است که گذشته از این قسم عمل به آن عمل و تفکر اصیل بیغرضانه جلب شود که گفتم یک لطیفه نهانی است که میتوان آنرا حس کرد. حالا یک بیت از مولانا میخوانم:

چون غرض آمد هنر پوشیده شد

 صد حجاب از دل بسوی دیده شد

روزی که انسان دارد در کسب ادب میکوشد بی هنر است و فکر نمیکند. عالم فکر نمیکند، فکر حصولی دارد و از اینجهت عالم عالِم بی هنری است و در کسب ادب میکوشد پس انسان در این حال نباید در مقام حضور و تفکر باشد، مگر در مواقع تنهائی، در خلوت برای تفکر اصیل هم وقت داشته باشد اگر وقت نداشت باده با محتسب شهر خواهد نوشید.

 

 


موضوعات مرتبط: Creativity خلاقیت . مهارتها و انواع تفکر .P4C
[ پنجشنبه ۱۳۹۴/۰۵/۰۱ ] [ 5:29 ] [ مدیر گروه ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

"تحقیقات آموزشی""آموزش و پرورش"  kharazmi"یادگیری  ""دانش آموز" معلم  "روش تدریس"مدیریت آموزشی "نظارت و راهنمایی"مدیریت  درس  برنامه ریزی ارزشیابی   تحقیق  پژوهش   "یاددهی و یادگیری""گروههای آموزشی" "تکنولوژی آموزشی"   معلمان  دین  مدیریت "برنامه ریزی" اختلالات یادگیری."Education" learning "student" teacher "teaching methods" "Supervision" course management planning exercise research study evaluating "teaching and learning" "educational research" "departments" "educational technology" teachers,learning disabilities.learning disorders
management "planning "Instructor Training
موضوعات وب
امکانات وب



در اين وبلاگ
در كل اينترنت